برخی از غمها مثل جارو عمل میکنند. میآیند و همهی غمهای ریز و درشت دیگر را از حیاط دلت میروبند. به قولِ مولانا «لطفی است که میکُند غمت با دل من». واقعاً لطف است. برخی غمها مایهی بیاعتباری غمهای دیگرند. غمسوزند. باید قدردان و حقشناس غمی بود که ما را از خارخار هزار غم نازل، میرهاند. اقبال لاهوری میگفت:
غم دو قِسم است ای برادر گوش کن
شعلهی ما را چراغ هوش کن
یک غم است آن غم که آدم را خورد
آن غم دیگر که هر غم را خورد
آن غم دیگر که ما را همدم است
جان ما از صحبت او بیغم است
باید سپاسگزار کسانی باشیم که به ما موهبتی از این دست ارزانی میکنند:
«از تو سپاسگزارم ژیسلن، با از دست دادن تو همه چیز را از دست دادهام و برای این حرمان از تو سپاسگزارم.»(فراتر از بودن، کریستین بوبن، ترجمه مهوش قویمی و سمیرا صادقیان)
برخی میروند و با رفتنشان قالیِ خاکگرفتهی ما را چوب میزنند. البته که قالی چوب میخورد و درد میکشد، اما پراندن غمهای خاکآلود، لطف کمی نیست.
درد میکشیم و در عینحال قدردانیم.
درباره این سایت